آمار مطالب

کل مطالب : 297
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 5

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 379
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 379
بازدید ماه : 389
بازدید سال : 5766
بازدید کلی : 394871

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای وزمتر و آدرس golgaz.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 379
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 379
بازدید ماه : 389
بازدید کل : 394871
تعداد مطالب : 297
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


if (hr==23) document.write("شب بخير") Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی

<-PollName->

<-PollItems->


دریافت کدهای جاوا برای وبلاگ شما
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : فردوس سليماني وزمتر
تاریخ : یک شنبه 23 آذر 1393
نظرات

در حيراني من و ما و زمان ...

كندو كاوي بر داستان هاي مجموعه ي چاپ آخر زندگي ـ ابراهيم رهبر

(مهدي رضازاده)

ابراهيم رهبرنويسنده اي است نه از نسل من و نه از نسل امروز ، ‌بل از نسل نويسندگان ديروزي كه آرمان و تمايلات و افكارشان را بر سر نوشتن نهاده اند. نسلي كه با همه ي مشابهت ها و تفاوت ها در نگارش داستان ، چندان نتوانسته اند بر تارك جهان قصه بدرخشند.

مي توان «ابراهيم رهبر» ،‌«مجيد دانش آراسته» ، « محمود طياري» و... را نويسندگان هم عصري تلقي كرد، كه با اندك زماني جلو يا عقب تر ، نويسندگي را در گيلان آغاز كرده اند.و هنوز هم مي نويسند . آن ها جهان را مي كاوند و به مثابه ي پرگاري دور مي زنند و دوره مي كنند. دايره هاي چرخاني را در حيراني من و ما و زمان...

ابراهيم رهبر از خود آثار زيادي برجاي نهاده است . و در اين راه تاوان زيادي پرداخته ، او در نوشتن جانش چلانده مي شود. آن چنان كه كارش از دقت و درايت مي گذرد و به وسواس مي كشد. با اين همه نمي دانم كه چرا آدم هاي قصه هايش گاه پشت مي كنند به او و به سوي خود مي روند.

پرسوناژهاي قصه هاي رهبر، انسان هاي فرودست و پايمال شده اي هستند كه گذشته هاي خود را مي كاوند و دوره مي كنند و زخم مي خورند.

رهبر در باز آفريني و سوخت و ساز گذشته ها تردستي هاي زايدالوصفي دارد . او حتي وقتي كه به بازگويي زمان هاي دور مي پردازند ، ‌مخاطب را در دغدغه ها و درگيري هايش سهيم مي كند.بيشتر داستان هايش روايت ساده اي از همين فروپاشي ها و اضمحلال جامعه وانسان هايي است كه درگير روزمرگي هاي روز افزون هستند.

بايد ديد كه آيا نسل امروز و نسلي كه در راه اند ، آيا تاب خواندن و شنيدن چنين قصه هايي را دارند؟!در عصر تكنولوژي و صنعت ،‌آيا نو آمدگاني كه رو به فرداهاي دور دارند، چنين كارهايي را مي پذيرند ؟! زمان به سرعت برق در پي براندازي و فروپاشي نوستالژي ها و سنت هاست. آيا چنين داستان هايي مي توانند زمان را در نوردند؟!... و در هزارتوي مخاطب اثر گذار و پابرجا باشند؟!

رهبر را مي توان نويسنده ي هوشمندي تلقي كرد . چون كه مشكل عمده اي را كه نويسندگان اين خطه دارند او مبراست و آن هم مشكل ويرايشي و گويشي است كه دامن گير اغلب نويسندگان گيلاني است. شايد به خاطر اين است كه رهبر ، از سال هاي  دور در تهران ساكن است.

رهبر همه ي اسلوب و فنون داستان نويسي را به نحو احسن در كارهايش به كار مي گيرد. محال است كه ديالوگ ها و مونولوگ هايش كش دار و خسته كننده باشند. مي توان او را نويسنده منظم و با انضباطي دانست كه همه ي تاب و توانش را بر سر همين كار نهاد است .

در اين مقال از انبوه آثار ابراهيم رهبر «چاپ آخر زندگي» را برگزيده ام ، چرا كه در اين مجموعه ، ‌داستان ها متفاوت تر و عميق تر از كارهاي ديگر است . هر چند بعد از چاپ آخر زندگي ،‌آثار ديگري هم از او به چاپ رسيد، اما از نگاه من در اين مجموعه مي توان به آثار درخور و مطلوبي دست يافت . بيشتر داستان ها متنوع و با سوژه هاي بكر و تازه اي همراه هستند.

در نگاه ناتمامي به گربه ... دومين داستان اين مجموعه است ، از اين مجموعه فقط نگاهي به اين داستان مي اندازم . در اين داستان نويسنده بي آنكه در خلق شخصيت ها شرح كشاف دهد ، مخاطب را در كنش ها و واكنش هاي آدم هاي قصه شريك مي كند و در مي يابيم كه داراي چه روحيات يا خلق و خويي هستند . با هم بخوانيم :

پاكت انگور دستش بود. زنگ در را فشرد. منتظر شنيدن صداي بچه بود ! «بابا سلام بلام چي آولدي؟»

در باز شد . زن بود . رنگش پريده بود. بچه كول مادرش بود.داد مي زد: «بابا شلام ، بلام چه آولدي؟» بچه را از كول مادرش برداشت ،‌بغل كرد، وارد خانه شد . زن پاكت انگور را از او گرفت . بچه را زمين گذاشته بود همان طور كه نازش مي كرد و با او حرف مي زد ،‌ كت و شلوارش را در آورد.

رهبر در توصيف حالات و روحيات پرسوناژهاي قصه با تردستي پيش مي رود،‌بخوانيد:(در گربه )

دكتر گفت :«نبايد گذاشت بخوابد ،‌به چه علاقه دارد؟»

ديري نشد . يكي از خاله ها گربه را آورد. سياه و براق بود. موهايش موج مي زد . چشمهايش زرد طلايي بود . همه باهم داد مي زدند :«گربه ،‌گربه ... نگاه كن!»

بچه چشمش راباز مي كرد و دوباره پلك هايش مي افتاد . ولي دستش را بازبه سوي گربه مي گرفت. باز همه داد مي زدند:« گربه ،‌گربه ... نگاه كن!»

بچه باز نگاهي مي انداخت.

دكتر به زن گفت: «بچه را زمين بگذاريد ،‌گربه را كمي از او دور كنيد و صدايش بزنيد،‌نشانش بدهيد.» همين كار را كردند . بچه نيم قدم بر مي داشت و نگاه ناتمامي مي كرد و دوباره به چُرت مي رفت و مي خواست بيفتد.براي بار سوم استفراغ كرد.

 در نگاه ناتمامي كودك ،‌كاش نويسنده به گربه اي كه دلمشغولي و همبازي كودك بود ،‌نگاه ويژه اي مي بخشيد. حضورگربه چندان پررنگ نيست . در خماري و بي حالي كودك گربه مي توانست حضور پررنگ تري مي يافت . با اين همه داستان درجا نمي زند.

داستان هاي رهبر در كمال ايجاز و فشردگي نوشته مي شوند . اطناب در كارهاي او جايگاهي ندارد. در همين داستان در پايان ،‌نويسنده با يك عبارت كوتاه ،‌ضربه ي نهايي را وارد مي كند و در مي يابيم كه اين حادثه غير منتظره در تيرماه اتفاق افتاده است و گويا نويسنده مي خواهد اخطار دهد كه حادثه ي ديگري هم در راه است . با هم بخوانيم :

«باز تيرماه بود . يك سال از حادثه گذشته بود . جلوي در خانه رسيد . زنگ در را فشرد.»

چاپ آخر زندگي ،‌داراي 26 قصه هست كه چاپ اول آن در سال 1374 اتفاق افتاده است .

 

 


تعداد بازدید از این مطلب: 555
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود