در حيراني من و ما و زمان ...


در حيراني من و ما و زمان ...

كندو كاوي بر داستان هاي مجموعه ي چاپ آخر زندگي ـ ابراهيم رهبر

(مهدي رضازاده)

ابراهيم رهبرنويسنده اي است نه از نسل من و نه از نسل امروز ، ‌بل از نسل نويسندگان ديروزي كه آرمان و تمايلات و افكارشان را بر سر نوشتن نهاده اند. نسلي كه با همه ي مشابهت ها و تفاوت ها در نگارش داستان ، چندان نتوانسته اند بر تارك جهان قصه بدرخشند.

مي توان «ابراهيم رهبر» ،‌«مجيد دانش آراسته» ، « محمود طياري» و... را نويسندگان هم عصري تلقي كرد، كه با اندك زماني جلو يا عقب تر ، نويسندگي را در گيلان آغاز كرده اند.و هنوز هم مي نويسند . آن ها جهان را مي كاوند و به مثابه ي پرگاري دور مي زنند و دوره مي كنند. دايره هاي چرخاني را در حيراني من و ما و زمان...

ابراهيم رهبر از خود آثار زيادي برجاي نهاده است . و در اين راه تاوان زيادي پرداخته ، او در نوشتن جانش چلانده مي شود. آن چنان كه كارش از دقت و درايت مي گذرد و به وسواس مي كشد. با اين همه نمي دانم كه چرا آدم هاي قصه هايش گاه پشت مي كنند به او و به سوي خود مي روند.

پرسوناژهاي قصه هاي رهبر، انسان هاي فرودست و پايمال شده اي هستند كه گذشته هاي خود را مي كاوند و دوره مي كنند و زخم مي خورند.

رهبر در باز آفريني و سوخت و ساز گذشته ها تردستي هاي زايدالوصفي دارد . او حتي وقتي كه به بازگويي زمان هاي دور مي پردازند ، ‌مخاطب را در دغدغه ها و درگيري هايش سهيم مي كند.بيشتر داستان هايش روايت ساده اي از همين فروپاشي ها و اضمحلال جامعه وانسان هايي است كه درگير روزمرگي هاي روز افزون هستند.

بايد ديد كه آيا نسل امروز و نسلي كه در راه اند ، آيا تاب خواندن و شنيدن چنين قصه هايي را دارند؟!در عصر تكنولوژي و صنعت ،‌آيا نو آمدگاني كه رو به فرداهاي دور دارند، چنين كارهايي را مي پذيرند ؟! زمان به سرعت برق در پي براندازي و فروپاشي نوستالژي ها و سنت هاست. آيا چنين داستان هايي مي توانند زمان را در نوردند؟!... و در هزارتوي مخاطب اثر گذار و پابرجا باشند؟!

رهبر را مي توان نويسنده ي هوشمندي تلقي كرد . چون كه مشكل عمده اي را كه نويسندگان اين خطه دارند او مبراست و آن هم مشكل ويرايشي و گويشي است كه دامن گير اغلب نويسندگان گيلاني است. شايد به خاطر اين است كه رهبر ، از سال هاي  دور در تهران ساكن است.

رهبر همه ي اسلوب و فنون داستان نويسي را به نحو احسن در كارهايش به كار مي گيرد. محال است كه ديالوگ ها و مونولوگ هايش كش دار و خسته كننده باشند. مي توان او را نويسنده منظم و با انضباطي دانست كه همه ي تاب و توانش را بر سر همين كار نهاد است .

در اين مقال از انبوه آثار ابراهيم رهبر «چاپ آخر زندگي» را برگزيده ام ، چرا كه در اين مجموعه ، ‌داستان ها متفاوت تر و عميق تر از كارهاي ديگر است . هر چند بعد از چاپ آخر زندگي ،‌آثار ديگري هم از او به چاپ رسيد، اما از نگاه من در اين مجموعه مي توان به آثار درخور و مطلوبي دست يافت . بيشتر داستان ها متنوع و با سوژه هاي بكر و تازه اي همراه هستند.

در نگاه ناتمامي به گربه ... دومين داستان اين مجموعه است ، از اين مجموعه فقط نگاهي به اين داستان مي اندازم . در اين داستان نويسنده بي آنكه در خلق شخصيت ها شرح كشاف دهد ، مخاطب را در كنش ها و واكنش هاي آدم هاي قصه شريك مي كند و در مي يابيم كه داراي چه روحيات يا خلق و خويي هستند . با هم بخوانيم :

پاكت انگور دستش بود. زنگ در را فشرد. منتظر شنيدن صداي بچه بود ! «بابا سلام بلام چي آولدي؟»

در باز شد . زن بود . رنگش پريده بود. بچه كول مادرش بود.داد مي زد: «بابا شلام ، بلام چه آولدي؟» بچه را از كول مادرش برداشت ،‌بغل كرد، وارد خانه شد . زن پاكت انگور را از او گرفت . بچه را زمين گذاشته بود همان طور كه نازش مي كرد و با او حرف مي زد ،‌ كت و شلوارش را در آورد.

رهبر در توصيف حالات و روحيات پرسوناژهاي قصه با تردستي پيش مي رود،‌بخوانيد:(در گربه )

دكتر گفت :«نبايد گذاشت بخوابد ،‌به چه علاقه دارد؟»

ديري نشد . يكي از خاله ها گربه را آورد. سياه و براق بود. موهايش موج مي زد . چشمهايش زرد طلايي بود . همه باهم داد مي زدند :«گربه ،‌گربه ... نگاه كن!»

بچه چشمش راباز مي كرد و دوباره پلك هايش مي افتاد . ولي دستش را بازبه سوي گربه مي گرفت. باز همه داد مي زدند:« گربه ،‌گربه ... نگاه كن!»

بچه باز نگاهي مي انداخت.

دكتر به زن گفت: «بچه را زمين بگذاريد ،‌گربه را كمي از او دور كنيد و صدايش بزنيد،‌نشانش بدهيد.» همين كار را كردند . بچه نيم قدم بر مي داشت و نگاه ناتمامي مي كرد و دوباره به چُرت مي رفت و مي خواست بيفتد.براي بار سوم استفراغ كرد.

 در نگاه ناتمامي كودك ،‌كاش نويسنده به گربه اي كه دلمشغولي و همبازي كودك بود ،‌نگاه ويژه اي مي بخشيد. حضورگربه چندان پررنگ نيست . در خماري و بي حالي كودك گربه مي توانست حضور پررنگ تري مي يافت . با اين همه داستان درجا نمي زند.

داستان هاي رهبر در كمال ايجاز و فشردگي نوشته مي شوند . اطناب در كارهاي او جايگاهي ندارد. در همين داستان در پايان ،‌نويسنده با يك عبارت كوتاه ،‌ضربه ي نهايي را وارد مي كند و در مي يابيم كه اين حادثه غير منتظره در تيرماه اتفاق افتاده است و گويا نويسنده مي خواهد اخطار دهد كه حادثه ي ديگري هم در راه است . با هم بخوانيم :

«باز تيرماه بود . يك سال از حادثه گذشته بود . جلوي در خانه رسيد . زنگ در را فشرد.»

چاپ آخر زندگي ،‌داراي 26 قصه هست كه چاپ اول آن در سال 1374 اتفاق افتاده است .

 

 



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: